از همان وقتی که دیدمت، می‌دانستم متفاوت هستی. اگرچه زیبایی خیره کننده‌ای نداشتی؛ و پوستت شفاف و بی‌عیب و نقص نبود؛ اما من با تمام وجودم دوستت داشتم. یک دوست داشتن بی‌قید و شرط. تو به شیوه‌ی خودت زیبا بودی. باطنت دوست‌داشتنی بود. و طعمت رویایی.
عشق من! نمی‌دانی چقدر راحت است که پزت را بدهم؛ اما چقدر سخت است که دیگران را وادار کنم پز عشق خودشان را بدهند. تو آن قدر شیرین هستی که هر کس ببینتت عاشقت می‌شود؛ و اصلا نیازی به پز دادن هم نیست. عشق‌های دیگر کمی زمان می‌برند تا در دل مردم جا باز کنند. اما تو، همین که بیایی؛ بدرخشی و با صدای فش‌فشت خانه را روی سرت بگذاری، همه چیز تمام است. گویی از همان اول همه عاشقت باشند. که فکر کنم واقعا هم باشند.
ای عزیزترینم! مرا ببخش! ببخش که وقتی می‌بینمت از خود به خود می‌شوم و در مواقع نامناسب، هنگامی که مادرم می‌گوید: «ژولیت! تو باید رومئو را راحت بگذاری.» به سراغت می‌آیم. ببخش که فقط عاشق شوری‌ات هستم و اصلا به فکر افزودنی‌های دیگر نیستم. ببخش که همیشه خیال می‌کنم ریختن تو در ماست کار جالبی است.
مرا ببخش، سیب‌زمینی! حتی اگر به تو ناخنک بزنم، رویت سس نریزم و در کاسه‌ی ماست لهت کنم، تو باید مرا ببخشی.
زیرا من عاشقانه دوستت دارم! و برای دوست داشتن نیاز به هیچ دلیلی نیست.