بگذار قلبت را بشویم
از شنهای روان
با دریای بیکران
برای تپیدن های بیامان
***
بگذار لبخندت را ببینم
و با رنگهای درخشان رنگش کنم
مدادهایم را حرکت دهم
تا زیباییها را بکشم
***
بگذار دستهایت را نوازش کنم
دستهایی که فقط برای عشق آفریده شدهاند
تا اشکهایم را پاک کند
***
وجودت فقط مال تو نیست؛ مال همه است
خودت نمیدانی، اما
حضورت شبهایم را پررنگ، ناراحتیهایم را دلسرد و قلبم را گرم میکند
پس همیشه بمان تا از زندگی خسته نشوم
شبیه شعرهای ترجمهای آخر کتاب ادبیاتم شد :)
ولی بازم خوبه! خسته نباشم XD