بعضی وقت ها یک نفر می خندد؛ اما در پشت نقابش درحال گریه است. بعضی وقت ها یک نفر بدخلق است؛ اما باطن مهربانی دارد.
چه زمانی مرز ساحل و دریا مشخص می شود؟
چه زمانی خواهم فهمید کدام یک از انسان های اطرافم گرگی در جلد گوسفند نیست؟
+ این یکی دیگه جوهر بی رنگ نبود. خل و چل بازی و سوالات فی البداهه ی من بود که نمیدونم یهو از کجا امد:/
++ فردا، ساعت 9 صبح جمعه داستان نویسی همگانی داریم. دوست داشتین شرکت کنین:)
+++ من برم فیزیک بخونم.
ویرایش: به پیشنهاد دوستان ساعت شروع داستان نویسی رو به یازده صبح تغییر دادم ^__^
تشخیص چهره ی واقعی آدم ها از سخت ترین کارهای دنیاست. شاید فقط پوآرو بتونه این کارو انجام بده :دی
+ 9 صبح؟ من خوابم XD
+ موفق باشی :")
راستش تنها راهش اینه که هیچوقت صد در صد به هیچ انسانی اعتماد نکنی! و همیشه انتظار خیانت داشته باشی... اینجوری کمتر صدمه میخوری...
@نوبادی
شایدم موریارتی :)
این تضاد ها در عین قشنگ بودن...
میتونن خیلی آزار دهنده باشن
بستگی داره چجوری در مقابل افراد ازشون استفاده کنی...
+ ۹ صبح...
احتمالا سر آزمون قلمچی ام(("=
@نوبادی و راینر
فقط شرلوک D:
+ آقا نمیشه نه صبح نذاری ؟ من اون موفق خوابم ! اینجوری یکی از برترین نویسندگان رول رو از دست می دینا D:
شاید... باید چندبار اعتماد کرد:)) یعنی... میدونم این یه کار بی ملاحظه و بدون فکره ولی خب... برای من بهتر از اینه که به هر آدمی یه فرصت ندم=)) اونم وقتی میدونم میتونم برای کسایی که دوستشون دارم یا دوستام یه آدم خوب باشم و بهترین کارا رو بکنم و کسایی ناراحتم کردن رو بندازم دور ^^
++مشتاقانه منتظر میباشیم ^_^
+++هعیی... یاد یکی از کارای مدرسه ایم افتادم - _- برم انجامش بدم:/
@عشق کتاب
منم به آدما فرصت زیاد میدم :) ولی بعد چندبار خطا دیگه پیشته میشه :)
+من دارم عربی حل میکنم T-T خسته شدم دیگه T-T
ولی مسئله اینه که همین تضاد ها خیلی وقتا به مفاهیمی که هر روز داریم استفاده میکنیم معنی میدن...
مثلا اگه شبی وجود نداشت، چجوری میخواستی توضیح بدی که روز چیه؟
هیچ وقت هیچ کس نمیتونه احساسات واقعی یه نفر رو بفهمه:)
+من که نه صبح هستم ولی باید برای امتحان ریاضیم بخونم:"/ایح خدا
+من امتحان ریاضی دارم شنبه و هیچییییییی نخوندم:"/
خب... نمیخوام الان بشم یه شخصیت خوب که یکم مشکل داره ولی... من میخوام با اینکار طرف مقابلو امتحان کنم. و اینکه هیچوقت هیچوقت به کسی که تازه وارد دایره محبتم(اول میخواستم بزنم دایره دوستی ولی دیدم خیلی بچگونس:/ خودتون مفهومو دریابید دیگه D:) شده کامل اعتماد نمیکنم. حتی با اینکه کاملا آدم خوبی باشه. باهاش حرف میزنم و وقتی میبینم چجوری صحبت میکنه و حس شوخ طبعی و اخلاقش چه جوریه... آروم آروم میارمش توی دایره دوستیم و اون وقت که وارد دایره شد. میتونه عشق کتابو بیشتر بشناسه و باهاش دوست باشه=)) میتونه بدون اینکه نگران قضاوت باشه باهام صحبت کنه و میتونم همیشه خوشحالش کنم=) اون میشه دوست صمیمی(از نظر خودم البته. اگه طرف منو دوست صمیمی نمیبینه مشکلی نیست:)) من و باهم خوش میگذرونیم=) (از این آدما تو بیان یه چندتایی هست:) فکر کنم خودت بتونی حدس بزنی کیا هستن D: ))
و اگه آدم خوبی نباشه... خب... کاری بهش ندارم(شانه بالا انداختن) دیگه با هم کاری نداریم.
پ. ن:دوباره دفترچه خاطرات - _- نمیدونم چرا ولی وقتی میام اینجا حس میکنم میتونم هرچی نمیتونستم بگمو بگم=)
چه زمانی خواهم فهمید کدام یک از انسان های اطرافم گرگی در جلد گوسفند نیست؟
هر وقت که گرگی شونو بهت نشون بدن ! :))
منم خب با یکی دوست خیلی صمیمی بودم و یه جوری بود که اونو مثل خودم میدیدم. خیال پرداز.. بازیگوش و کتابخون با مقادیر کمی دیوانگی D: ولی خب... فکر میکنم اشتباه میکردم، نمیدونم ولی من تاحالا که یکم عصبانی میشم به دشمنمم توهین نکردم و مسخرش نکردم و حتی خجالت میکشم بهت بگم میشه دیگه دوست نباشیم... ولی خب اون انگار با صمیمی ترین دوستش اینکارو میکرد و بعدشم فراموشم کرد(شانه بالا انداختن)
خوشحالم که شناختمش:))
پ. ن: یه سری مشکلا و حرفا رو نمیشه پست کرد. یعنی سریع وقتی یه جا مینویسی یا به یکی میگی حل میشه و راحت میشی=) و وب تو الان خیلی راحته D: *به بالشت درون وب وایولت تکیه میدهد. *
@راینر
موریارتی.... دشمن شرلوک هلمزه :)
والتر اشقولد کیه؟ D:
حالا که فکر می کنم خانم مارپلم بد نیستا @-@
@حنا
حالا که فردا جمعه ست XDD کلاسام هم از ساعت دوازده شروع میشه *یک عدد تنبل که ساعت یازده از خواب بیدار می شود*
چه قشنگ بود ♡-♡ دقیقا بعضی از آدما همین جورین.... گرگی در پوست گوسفند
یا بعضیا نقاب لبخند رو صورتشونه ولی ......
منم شرکت میکنم ^ ^ آخ جون
*شبح سرگردان هر وب وارد میشود*
واو... خیلی قشنگ بود *-*
من خودم از این اعتماد کردنم خیلی ضربه خوردم :|... دوباره به طرف اعتماد میکنم و با خودم میگم " ایندفعه حتما توی رفتارش تجدید نظر کرده" و بوم! دوباره از همون آدم ضربه میخورم :||
+ چقدر جالب اسمامون تقریبا شبیه همه وایولت چان :>
++ خودم میدونم خیلی زود دخترخاله شدم /: هه هه..
( خجالت میکشم *بهت* بگم میشه دیگه دوست نباشیم... ولی خب اون انگار با صمیمی ترین دوستش اینکارو میکرد)
آقا صبر کنین! اشتباه شده:/اونجایی که توی ستاره گذاشتمو نگاه کنین >_< منظورم بهش بگم بود:/ لعنت به تایپ گوشی!
:/
+رول رو گذاشتم وقتی کارم تموم شد و داستان یکم پیش رفت بنویسم=))
باید بهم نشونش بدی !
آره *خمیازه می کشد*
چه رولی نوشتی هیچی به ذهنم نمی رسه @-@
سلام سلام سلام.
خیلی قشنگ بود👌.
منم پایم برای داستان نویسی همگانی....اما زیاد قلم روانی ندارم😃.
امان از دست فیزیک....
نمیدونم! من با عنواناش مشکل دارم ، خیلی کوچیکه ! :/
ولی آره ... وقتی طولانی باشه چشمم قیلی ویلی میره @-@
نه ولی من با تبلت میام خیلی عنوانش کوشولوهه !
آره !
عه چرا ؟ خوب بود که •-•
از اونجایی که خیلی سر در میارم ، نه نمیدونم :/
+ الان وبلاگ من با کامپیوتر خوبه ؟ مشکلی نداره ؟
دیدگاه ها [ ۳۵ ]