مغازه‌ی خودکشی حتی قبل از این که به دستم برسد برایم اسپویل گردیده:/
یاران، شما را راه حلی است تا به کار ببندم؟
درمان یک خوداسپویل سادیسمی چیست؟
نظرات (۲۷)
زری ...
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۶:۳۴
😂😂😂😂😂😂😂😂😂
شست و شوی مغزی
فکر خوبیه:))
اتفاقا شخصیت اصلی کتابم همچین قدرتی داره. باید یه سر بهش بزنم D:
آرتـــ ـــمیس
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۶:۳۵
چه عجب وایولت خانوم ازاین طرفا! D:
چرا هی گم و گور میشی؟:/
سلام!! ^__^
رفتم سراغ درس و رمان D:
ای بی تربیت:/
آرتـــ ـــمیس
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۶:۳۸
@زری
میدونمD: ولی خب یه پست بذار هر هفته یا...
آه:/
لعنت به کنکور:/ D:
این یه ماه داشتم واسه رمانم یه چیزهایی مینوشتم و تمرین میکردم. و دیگه واسه پست نوشتن چیزی به ذهنم نمیرسه. کل مغزم فقط تاج شکسته‌اس:/
واقعا هم لعنت:/
زری ...
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۶:۳۹
پس دیگه جاداره بهت یه چهار تاچیز بگم /:
مشغول تمرین رمان نوشتن بودم خب:((
mochi ^-^
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۶:۴۲
من از این زخم ها در انیمه بسیار خوردم:")
تنها راهش دوری از اسپویل کننده گان است._.
یه دوست داشتم هی اتک آن تایتان برام اسپویل میکرد:/باهاش قطع رابطه کردم._.
وای نگوو:(((
من رفتم نقد کتابو بخونم کامنت ها رو هم دیدم:/
تازه بالاشم نوشته بود اسپویل:/
و خب فکر نمیکردم این قدر اسپویلش گنده باشه!!
mochi ^-^
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۶:۴۵
شما مشکل از خودته دیگه:/
خوب چرا خوندیش دختر؟._.البته..منم از این کارا کردم:"/
همین دیگه. گفتم خود اسپویل سادیسمی‌ام:((
کتابایی که از نمایشگاه سفارش دادی نمیدونی چند روزه میرسن؟
من دیشب سفارش دادم. خدا میدونه کی میان:((
D:
mochi ^-^
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۶:۴۸
نمیدونم منم..ولی احتمالا خیلی طول بکشه!میدونی چند هزار کتابه؟
وای نه... وای نه!! من فقط یه هفته میتونم صبر کنم!! :((
mochi ^-^
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۶:۵۱
چرا؟مگه بعد از یه هفته چی میشه؟البته بستگی به فرستندش هم داره..
اینجانب یک کتاب ندیده می باشم:/
اوهوم....
خدا کنه زیاد دیر نیارن.
mochi ^-^
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۶:۵۳
فکر کردم الان مثلا چه اتفاق مهمی میفته یه هفته بیشتر طول بکشه:|XD
فکر کردم الان مثلا خونتون رو عوض میکنید یا یه عالمه چیز دیگهXD
اون لحظه با خودم چه فکرا که نکردمXD
وای وایولتXD
وای خدا موچی D:
Nobody -
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۷:۰۳
وایییی! داری تاج شکسته رو می‌نویسیییی؟؟ *-*
نه راستش... یعنی اره... ولی یه تیکه هایی از جلد سوم مثلا:/
و هی با هلن میشینیم تخریبش میکنیم و دوباره مینویسم و باز تخریب میکنیم:/
هیچ پیشرفتی هم توی دیالوگ نویسی نداشتم:(
Fatemeh Karimi
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۷:۱۳
دوستان جوابها رو دادن =)
من فقط آمدم بگویم چشم ما روشن شد به جمال ستاره ی وب وایولت** به به :)))
:))
سویگتسو هوزوکی
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۷:۲۰
خیلی عجیب اما من خودم اسپویل دوستم😅
اما خب هروقت یه چیزی که ضد حال از داستان میفهمم توی مغزم اون تیکه رو ماست مالی میکنم و خودم اون تیکه رو درست میکنم.
منم دوست داشتم خیلی!!
ولی از وقتی که کدگیاس رو دیدم... پایانش یه کاری کرد دیگه اسپویل دوست نداشته باشم:)
چه جالب!
💚DORIS 💚
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۷:۲۱
چطوری اسپویل میشید انگیزتون واسه خوندش از بین میره؟ من کتابایی که نمیتونم تموم کنم رو اسپویل میکنم، مشتاق میشم بخونمشون =|
نه انگیزم که از بین نرفته:/
ولی خب.. ناارحت شدم کیفش کم شد.
یه زمانی اسپویل دوست داشتم ولی الان دیگه زیاد نه D:
و واقعا هم بعضی جاها مشتاق میکنه آدم رو. مثلا یه چیزی از انیمه ی اکامه گا کیل فهمیدم و دلم خواست ادامش بدم. خیلی وقته موندم روی قسمت شش هفت.
Baby Blue
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۷:۲۲
مغزت را فوت کن هرچه فهمیده ای بر باد رود._.
ای کاش می شد خواهر 0__0
Parsoon 🌕
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۷:۳۳
به نظرم راه بازگشتی نیست XD
مگه فراموشی که ریسکش بالاست XD
برم سرم رو بکوبم تو دیوار؟ البته شاید دیگه هیچ وقت اون وایولت سابق نشم ولی خب...
XD
آقای آبی
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۸:۰۷
آیا میدانستید دورانی وجود داشت که ملت کتاب ها را چند بار میخواندند...:D
بلی میدانم.
و شاهکش را هم بیش از یک بار خوانده ام.
اما آن هیجان بار اول خواندن از بین رفته است:/
Lee. NarXeS(:
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۸:۱۶
فکر کن قبلا یه بار خوندیش ._.
حداقل اینجوری عذاب وجدان اینکه چرا رفتم برا خودم اسپویلش کردم کمتر میشه @_@
نه این که نشه ها...ولی دیگه اون لذتی که بار اول تجربه کردی رو نداره:((
و به وقل خودت عذاب وجدان رو کم میکنه:)
انیمیشن هم داره. فرض کنم بچه بودم دیدمش و جسته گریخته یه چیزایی یادم مونده:/
الانم دانلودش کردم که بعد خوندن کتاب ببینمش.
# وارونگی
Sŧεℓℓą =]
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۸:۵۹
ای واییییییییی XD
منم با نرگس موافقم •-•\
راستی ، اون چالش سی جمله‌ت کو پس @-@
D:
نمیتونستم ادامش بدم برش داشتم D:
شما هم که دیگه برش داشتین. نه؟
Magi ˙·٠
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۹:۱۷
واسه مجازات باید بری کتاب رو کامل بخونی که عبرت شه دیگه اسپویل نکنی :)))
این که مجازات نیست:/
در هرصورت میخوام بخونمش چون از نمایشگاه سفارشش دادم:)
Park Hirai
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۱۹:۵۳
واو کنکوری هستی ؟
من که دعا میکنم تا قبل کنکور به ملکوت اعلا ( درست نوشتم؟) بپیوندم :/
اگه درست بگم...وایولت ^^ من هیرای هستم ^~^ خیلی دوست دارم دوست شیم البته فک کنم نصفتم +_+ ۱۲ سالمه کلا
(با اندوه سر تکان دادن)
بلی!
اعلی میشه:))
خوشبختم هیرای ^__^
من همیشه منتظر دوستای جدید هستم و باعث افتخاره با یه بلاگر دیگه دوست بشم:)))
زیاد هم نصف نیستی ها!! فقط شیش سال ازم کوچیک تری. فقط شیش سال!!! خیلی ناچیزه! D:
∾※ Akame
- يكشنبه ۵ بهمن ۹۹
- ۲۲:۳۲
همانطور که از کامنت‌های دوستان میشه فهمید، متاسفانه درمانی جز کنار اومدن نداره...
*سخنی از یک عدد خود اسپویل‌گر اعظم*
مگه همون شست و شوی مغزی که زری بهش اشاره کرد:/
D:
Sŧεℓℓą =]
- دوشنبه ۶ بهمن ۹۹
- ۱۱:۴۰
جمله هایی که گذاشته بودی خیلی خوب بودن ، می خواستم آخرش همه رو کپی کنم :/
نه من برش نداشتم !
پس میذارمش:)))
آهان! فکر کردم برداشتی. واقعا چرا این جوری فکر کردم:/
Honey Bunch
- دوشنبه ۶ بهمن ۹۹
- ۱۳:۲۵
از نمایشگاه سفارش داده بودی؟
*هق...T-T من هنوز کتابام نرسیدن
اره:))
منم. خیلی طول میکشه!!:((
*AZRA* gh
- دوشنبه ۶ بهمن ۹۹
- ۱۶:۵۶
سلاااام
به نظرم حتی اسپویل شده باشه خوندنش یه لذت باحال دیگه داره . من خودم خیلی با اسپویل مشکلی ندارم. هر چند لذت خوندن بی اسپویل خیلی خیلی بیشترهههه:) 🤭
سلام:))
بعضی وقت ها اره.... ولی واسه این کتاب به نظرم نه:((
اون که صد در صد!
من چند وقتیه کل کیف داستان رو توی ندونستن اتفاقات میدونم D:
free bird
- سه شنبه ۷ بهمن ۹۹
- ۲۰:۱۸
سلام :))
برای منم پایانش مشخص شده D:
البته هنوز برنامه‌ای برای خوندنش ندارم.
اشکالی نداره :)) "شنیدن کِی بود مانند دیدن ؟" :).
امیدوارم خوندنش لذت‌بخش باشه :)).
سلام:))
پس همدردیم! خوشبختم. یا... بدبختم؟! D:
به هر حال من که به محض پیدا کردن فرصت شروع به خوندنش میکنم:)
فکر کنم باشه:)
روزی روزگاری دختری بود که ستاره های بالای سرش چشمک می زدند. دختر آن ها را دوست داشت. رمز و رازشان را هم همین طور. او به ستاره ها قول داد تا زمانی که درخششان را از دست دهند و از آسمان پایین بیفتند، برایشان خواهد نوشت. ستاره ها خوشحال شدند و خندیدند. از خنده شان کاغذ پدید آمد. دختر آواز خواند و موسیقی اش تبدیل به مداد شد.
و این گونه بود که دختر قصه ی ما، هر روز می نویسد. حتی اگر بی معنی باشد. حتی اگر نا زیبا باشد.
فقط می نویسد. می نویسد و می نویسد.
و این گونه بود که دختر قصه ی ما، هر روز می نویسد. حتی اگر بی معنی باشد. حتی اگر نا زیبا باشد.
فقط می نویسد. می نویسد و می نویسد.
منوی وبلاگ
موضوعات
- انیمه (۲)
- خزعبلات بنده :) (۶)
- داستانک (۶)
- چالش (۵)
- جوهر بی رنگ (۴)
آخرین نظرات
-
Lester Locke
حالا قرن ها از روزی که ... -
Ananisha
بهم حس خوبی میدی وایولت*-* -
تو :)
چرا یو انقدر ... -
آقای همکار
دنیای وبلاگچقدر عجیب شده:) -
•miss writer•
Yuri on ice خیلی قشنگ بود مخصوصا اوپنینگ و اندینگهاش -
Reddington
دویدن به سمت نوت بوک گوشی برای تایپ کردن پست* -
چوی زینب دمدمی
قشنگ که چه عرض کنم..کلا ... -
زی زی گولو بلاسم
سلااام ویولت چه قشنگ ...
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
کلمات کلیدی
محبوب ترین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پر بحث تر
پیوندها
پیوندهای روزانه
- به کوراگهی عزیزم
- جریان ساکت آب
- نقاشی
- غدهی حَرفوئید (یک غدهٔ درونریز)
- درخت پا درهوا (فن فیکشن موریارتی وطن پرست)
- "Everyone have to be drunk on somethin' to keep pushing on"
- که از خودم که تویی، تا کجا فرار کنم؟
- داستانفوقالعادهی مائوچان:)))
- شیرین بیان
- پراکنده نوشت + زندگی ایدهآل
- تو واقعیت هم همینطور
- از زندگی خود چه میخواهم؟
- اوردوز
- مانامی
- حجاب
- ماموریت یک عروسک (عنوان نداشت خودم یه چیزی پروندم!)
- لطفا ماسک نزنید!
- چشمک بزن ای ستاره!
- هزاران زندگی
- و غیرممکنها ممکن می‌شوند!