این پست از دل نمی‌دانم‌ها آزاد شده. خیال ‌کرده بودم در صندوق دلم، جایش امن است. اما انگار از شکافی که هنوز پیدا نشده، بیرون زده و در فضای وبلاگ فضولی می‌کند. صفحات پوچ، نمی‌دانم‌ها و نمی‌توانم‌ها، همه در قلبم محفوظ اند. انگار پارچه ای از جنس مخمل دورشان پیچیده شده تا گرمشان کند. درست مثل یک کتاب ارزشمند، که کلماتش به گرمی و شیرینی شکلات داغ است.

این پست نباید این جا باشد. نباید منتشر و نباید خوانده شود. 

با این حال هنوز هم نمی‌فهمم چرا این جاست.