از سکوت روی پشت بام ها چیزی نمی دانم. از تاریکی شب ها، از نرمی چمن ها، و حتی از زیبایی شبنم های زمستان چیزی نمی دانم. بین این جا و آن جا فرق است. این جا امروز من است، آن جا فردا. امروز من تنها هستم. فردا آزاد. امروز بال هایم بسته است، فردا باز. و شاید در حال پرواز.

از نغمه ی جویبارها چیزی نمی دانم. از ماهی های در حال رقص، از کف های روی آب، و حتی از سنجاب های روی درختان چیزی نمی دانم. امروز غمگینم. فردا شاداب. امروز تاریکم. فردا تابان. و شاید به روشنی بارش باران.

از خنده های مردم چیزی نمی دانم. از حرف ها، از لباس ها، و حتی از جدیدترین کفش ها چیزی نمی دانم. امروز پنهان می شوم، فردا پیدا. امروز را تمام می کنم، فردا را آغاز. و شاید با سکوتی پر از رمز و راز.

از زندگی بدون بیماری چیزی نمی دانم. از دست دادن ها، از آغوش های گرم، و حتی از خنده ی روی لب مادربزرگ ها چیزی نمی دانم. امروز گریانم. فردا خندان. امروز پاییزم، فردا تابستان. و شاید زیباتر از زمستان.

من از زندگی واقعی و آزاد بودن چیزی نمی دانم.