گفته شده انسان هیچ وقت نمی‌تونه هم‌زمان دو جای مختلف حضور داشته باشه؛ و یا حتی از زمان حال، به گذشته یا آینده بره. مگر توی انیمیشن ها، فیلم ها و کتاب ها. که همیشه هم انجامش محدود به امکانات خاصی مثل ماشین زمانه.

ولی این درست نیست.

چند هفته پیش، مامانم یه ویدیو بهم نشون داد و خلافش رو بهم ثابت کرد.

مارتا سی گونزالز، بالرینی که حدود پنجاه سال پیش نمایش دریاچه قو رو انجام داده و با تمام وجودش روی صحنه ی نمایش رقصیده، مدتی هست که به آلزایمر شدیدی مبتلا شده. آلزایمر این خانم پیر به حدی شدیده که حتی اسم خودش رو هم به خاطر نمی‌آره. و احتمالا خودتون متوجه شدین که چنین کسی محکوم به نشستن روی صندلی و خیره شدن مداوم به برگ های پاییزیه. برگ هایی که احتمالا مثل خودش در حال از بین رفتن هستن و توده ای از اون ها در بین اعداد و رقم هایی که خانم مارتا به خاطر نمی‌آره، گم شدن. 

فکر کنم همه باید آهنگ معروف دریاچه قو رو بشناسین. نه؟ همون آهنگی که درمورد یه دختر به اسم اودته که تبدیل به قو می‌شه؟ اگه تا حالا آهنگش رو نشنیدین، پیشنهاد می‌کنم از این جا دانلودش کنید. آهنگش واقعا آرامش‌‌بخشه. 

خب! توی ویدیویی که دیدم، یه نفر پیش خانم مارتا می‌آد و آهنگ دریاچه قو رو براش پخش می‌کنه. عکس العمل این خانم خیلی جالبه. اول یکم گیج و مبهوت می‌مونه، بعد کم‌کم چشم‌هاش می‌درخشه و خاطرات توی ذهنش پدیدار می‌شن. قدرت می‌گیرن و این بالرین معروف از زمان پیری و مکان کنونی، منتقل می‌شه به پنجاه سال پیش؛ و روی صحنه ی نمایش. 

و در نهایت شروع می‌کنه به انجام حرکات به خصوص. یا همون رقص دریاچه قو. البته روی ویلچرش.

 

این قدرت موسیقیه. این تاثیریه که شاهکارهای هنری روی انسان‌ها می‌ذارن. هیچ کس از این قاعده مستثنی نیست. حتمیه که مرزهای زمان ومکان شکستن. حتمیه که آدم ها می‌تونن هم‌زمان در دو جای مختلف باشن. پس چرا موسیقی گوش نکنیم؟ چرا احساسات مختلفمون رو توی دفترچه خاطرات موسیقی ثبت نکنیم؟

یادم می‌آد کلاس هفتم شروع کرده بودم به گوش کردن آهنگ. طوری که اگه هر شب گوش نمی‌کردم، به این راحتی ها خوابم نمی‌برد. اون موقع من با چیزهای مختلفی خودم رو سرگرم کرده بودم: سریال پاندای کونگ‌‌فو‌کار، فیلم های هری پاتر و انیمیشن های دیزنی. و همین طور درس های ساده و قشنگ کلاس هفتم.

یه سری آهنگ ها هم بودن که توی دو هفته ی امتحانات نوبت اول گوششون می‌دادم. چندتاشون از گروه Aqua بود. البته فیلم های هری پاتر رو هم همون موقع نگاه کردم. عجیب نیست که بعد از چندین سال اگه همون آهنگ‌ها رو گوش بدم برمی‌گردم به اون حس و حال؟ طوری که حتی فکر کنم باید هری پاتر و جام آتش رو ببینم، برای امتحان ریاضیم درس بخونم و دزدکی کیک های توی جعبه رو بخورم؟ 

اگه این سفری در زمان و پرشی در مکان نیست، پس چیه؟

 

 

افکار و خاطراتتان را با ما در میان بگذارید. وایولت سر فرصت جواب خواهد داد:)

 

پ.ن1: بعد از یه قرن یه پست معنی دار گذاشتم.

پ.ن2: عه! بارون رو!!